بوی لیمو!

ساخت وبلاگ
سروده از عاشقانه هانمی دانم چگونه باید زیباترین شعر عاشقانه ام را بنویسماگر که روز باشدخورشید سر بر آستانه قدومت ساید واگر که شب ماه بخواند و ستارگان برقص آیندوای اگر ماه بخواند واین همه ستاره برقص آیندنمی دانم براستی نمی دانممن که آب از سرم گذشتهو ساعتی برای دیدارت بخاطر ندارمماهشهر ع-راز ارندل تا هارمونی هستی تصور کن که امروز تلسکوپ هابل که سالهاست در مداری بالا دور کره زمین می چرخد و در حال رصد جهان است اخیرا ستاره ای را کشف کرده که فاصله اولین تابش نور آن تا کره زمین به ۱۲ هزار میلیارد سال نوری می رسد و آن ستاره را ارندل نام گذاری کرده اند یعنی ستاره صلح و بعد تو بیا ثابت کن که اول مرغ بوجود آمد یا تخم مرغ هر چند ما توی همین یکی مانده ایم اما من حیرت زده هستم که چرا این همه دانش کمک نکرده که بیشتر به نادانی خود پی ببریم و هنوز درگیر این هستیم که آیا بانوان حق ورود به ورزشگاه را دارند یا همین جنگی که برای خوشایند قدرت های جهانی کشوری را به خاکستر می نشاند.بگذریم  امروز پنج شنبه مثل همیشه این ایام بعد از برگشت از آرامستان به بلوار پشت دیوار سپاه رفتم که پیاده روی کنم و آنچه نگاهم را معطوف  کرد بعد از گشتی در آسمان تیره شب یازده فروردین ۱۴۰۱ برگشتم و به هارمونی زیبای بلوار خیره شدم از درختان نخل تا زاویه باغچه های گلهای لادن و رازقی و بنفشه و کلی کیف کردم و بعد به این فکر می کردم راستی چرا بعضی ها کلا با هارمونی در هستی و زیبایی در زندگی مشکل دارند و مثل طالبان از زاویه دار و درفش با آدمی حرف می زنند.خوب اگر هماهنگی و زیبایی بد بود که خداوند حداقل حوا را زشت می آفرید تا آدم را فراری دهد به همان بهشت موعود! به معنا که در ذات جهان آفرینش است کاری ندارم زیرا ما هنوز د بوی لیمو!...
ما را در سایت بوی لیمو! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahar524 بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 0:52

 سروده من رویایی دارمرویا یک واقعه ست در جان آدمینمی شود او را زندانی کردتمی شود او را دار زدنمی شود به او گفت از جلو نظامرویا مختص آدمی ستمثل رنجمثل هجرانمثل عشقمثل آزادیرویا با هر آدمی به دنیا می‌آیدخدایی می کندو با مرگ هر آدمیآن رویا هم می میرداما من خواهشی دارم از شماکه مُهر و نشان آدمی داریداجازه ندهید کسانیبه  رویاهای شما دستبرد بزنند و از شما بخاطر رویاهایتان توضیح بخواهندآنها کسانی هستندکه نمی خواهند شما رویا داشته باشیدفریاد بزنید من نیز رویایی دارمرویای آزادی!ماهشهر ع-ر سر اومد زمستوندوشنبه نهم خرداد ۱۴۰۱ از سر ظهری همین افکار سخت مشغولم کرده  اینکه با یه کسی بهترین حس زندگی را تجربه می کنی و او برایت بی آنکه بدانی دلتنگ میشود و بعد این حس به تو نیز سرایت کند و قلبت شعله می کشد و از هجران عزیزترین  یار آتش میگیری و او نگاهت کند و تو نگاهش کنی و او از عشق و دلدادگی می نویسد و مثل پروانه دورت میگردد و از تو هیچ کاری ساخته نیست  مگر آهی چگر سوز ...اتفاقی ست که فقط در عالم انسانی رخ می‌دهد...هیچ موجود زنده ای بر روی این کره خاکی این حسآمیزی را ندارد که تار و پودش به رنج و هجران بافته شده و در مقابل تقدیر زمانه تسلیمی بیش نباشد ...آدمی همواره در دنیایی از غل و زنجیر بسر می برد و اسمش را تسلیم در مقابل قواعد اجتماعی سخت  می گذارد تا آنگاه که افیانوس مرگ از راه می رسد و تو را با آرزوها و رویاهایت با خود به اعماق تاریکش فرو می برد...براستی بیچاره تر از آدمی نیست و تو هر بار می پرسی علی حالت چطور است و من به اجبار می گویم حالم خوب است و مثل همیشه شمعی هستم که منتظر پروانه وجودت می مانم و تو قصه هر روزه را تکرار می کنیچقدر کلمات بر زبانت زیب بوی لیمو!...
ما را در سایت بوی لیمو! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahar524 بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 0:52

سروده موجشب است و طوفان گرفته دریا راموج ها!عُشًاق گم کرده راهند به ساحل نرسیده می میرندعاشقانند موجها  که ایستاده می میرندماهشهر ع-ر فلسفه اپیکوریانامروز سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۱ هنوز در خانه هستم و دارم فلسفه اپیکوریان را می خوانم اما خوب دم غروب است باید نصف و نیمه رها کنم و بروم بیرون به تعبیر سهراب هوایی بخورم شده سرشار از خاک و غبار باشد ...می گویند اپیکوریان اولین فیلسوفانی بودند که مروج دم غنیمت شماری و لذت گرایی محض در زندگی بشر بودند و می گفتند خود ما هم اشیایی هستیم که همین طور شکل گرفته ایم مجموعه ای از اتم های ظریف به هم پیوسته تا جسم و ذهنی را در یک واحد غایی به تعبیر ارسطو بنام انسان شکل دهند یعنی یک موجود انسانی که نهایتا تجزیه اش اجتناب ناپذیر است.اما نباید از این تجزیه و نابودی ترسی داشت این فرایند تجزیه موجود انسانی بدین معنا است که وقتی می میریم آن موجودی که ما هستیم دیگر وجود نخواهد داشت بنابراین وقتی مرگ می‌آید ما دیگر نیستیم پس تا وقتی ما هستیم‌ مرگی وجود ندارد و وقتی مرگ آمد ما وجود نداریم  و در مدت زمان حیات هر انسانی با درونش خدایی خواهد بود که راهنمای عملش می گردد و بد و خوبش نیز اختصاصی به خود وی خواهد داشت... بگذرم اپیکوریان هم مثل این همه مکتب آمدند و حرفی زدند و رفتند و باز مثل همیشه آب از آب تکان نخورد و به تعبیری نه خانی آمد و نه خانی رفت.و غروب را مثل هر روز با دلبستگی عجیب به تو ستاره ای که حالا هر لحظه به من نزدیکتر می شود به پیاده روی در بلوار پشت دیوار سپاه طی طریق می کنم و از تو تا چند کلمه شده اند کلید واژه روزگارم ستاره گفت آره منم می خواستم همین را بگویم چقدر بعد از عمری تنهایی و جدایی و فراق به تو و چشمانت عادت کرده ام و بوی لیمو!...
ما را در سایت بوی لیمو! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahar524 بازدید : 75 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 0:52